half brother فصل 2 part : 15

_ همش من نمیدونم چطور باید از پسش بر بیام تو....جونگسو.....میدونم مسخره است توی هواپیما وقتی میومدیم اینجا ارزو کردم که به هر دلیلی تو اینجا نباشی
- چرا؟
_ چون این موقعیت همین جوریشم سخته
- من فکر نمیکردم اصلا دیگه ببینمت و واقعیتش فکر نمیکردم این قدر سخت باشه جونگکوک اینکه این حسو بعد از هفت سال همچنان داشته باشم
_ چه حسی؟
- انگار که اصلا هفت سال نگذشته برای من به این خاطره که کل این مدت به حسی که بهت داشتم چسبیده بودم توی ذهنم هیچ وقت رهات نکردم جونگکوک و این روی تمام زندگی و رابطه هام تاثیر گذاشت قبل از دیدنت یه جورایی قابل کنترل بود ولی حالا...بیخیال نباید جدیش بگیرم دیگه مهم نیست تو عاشق چلسی
_ هستم
شنیدن اینکه این قدر راحت اعتراف میکنه باعث شد تا چشمهام خیس شن
- اون آدم خوبیه ولی دیدن اینکه با یکی دیگه ای بعد از چیزایی که با هم داشتیم سخته دیدن رنج کشیدنت حتی سخت تره
دوباره داشتم دقیقا چیزایی که توی ذهن و قلبم بود و مستقیما بهش میگفتم مطمئن نبودم دفعه ی دیگه که تنها باشیم کیه برام مهم بود که جونگکوک بدونه چه حسی دارم سرمو چند بار تکون دادم
- متاسفم اصلا نباید اینارو میگفتم
ادمای طبقه ی بالا انگار صدها مایل فاصله و داشتن و سکوت اینجا یه جوری بود که صدای افتادن به پونزم میتونستی بشنوی
سرم پایین بود که دیدم دستش بلند شد و روی گونه ام فرود اومد. به ارومی پایین تر آوردش و گذاشت روی گردنم
_ گرتا
جوری اسممو با احساس به زبون آورد که فقط یه بار دیگه اینکارو کرده بود! هفت سال پیش چشم هامو بستم و یه لحظه فکر کردم که دوباره مثل قبل شدیم و من با جونگکوکم جونگکوک قدیمی جونگکوک من
احساسی که الان داشتم عالی بود و فکر نمی کردم بتونم دوباره داشته باشمش
به ارومی گلمو نوازش کرد لمسش کاملا معمولی بود ولی منو اتیش زد. شصتش به حرکت ادامه داد و لمسش منو سوزوند
نمیتونستم بفهمم چی داره پیش میاد و انگار اونم نمی فهمید
دعا می کردم تا هیچ کس پایین نیاد چون اگر میومد جونگکوک...مثل قبل می شد
- همه چیز درست میشه جونگکوک
وقتی اینو زمزمه میکردم چشمام همچنان بسته بودن
صدای شنیدن قدم باعث شد تا جونگکوک به سرعت دستشو بکشه
* پس اینجایید
چلسی اینو گفتو به سمتمون اومد
* بهتون خورده نمی گیرم اگه نیاز به فضا داشته باشین امشب به شدت خسته کننده بود
به سرعت بلند شدم و مصنوعی ترین لبخند زندگیمو تحویلش دادم قلبم هنوز از چیزی که چند لحظه پیش اتفاق افتاده بود قلبم تند می زد
* کشیش داره اماده میشه تا دعای اخرو بخونه و اومدم تا مطمئن شم از دستش نمی دین
رو به جونگکوک پرسید : *برای برگشت اماده ای؟

خب اینم از پارت هدیه 🎁 آخر امشب لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۳۷)

half brother فصل ۲ part : 16

half brother فصل ۲ part : 17

half brother فصل ۲ part : ۱۴

half brother فصل ۲ part : 13

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط